نوشریعتی؛ بازگشت به «بازگشت به خویشتن»

به گزارش پایگاه خبری نبض ایرانی و به نقل از یادداشت مدیر مسئول روزنامه صبح نو: مقدمه: گمان میکنم با بازخوانی و تفسیر جدید، بخشهای زیادی از اندیشه علی شریعتی همچنان قابلیت ارائه و مصرف در زمانه حاضر داشته باشد. در طول سالهای گذشته، اندیشه او مورد توجه جریانهای مختلف قرار گرفته است و از
به گزارش پایگاه خبری نبض ایرانی و به نقل از یادداشت مدیر مسئول روزنامه صبح نو:
مقدمه: گمان میکنم با بازخوانی و تفسیر جدید، بخشهای زیادی از اندیشه علی شریعتی همچنان قابلیت ارائه و مصرف در زمانه حاضر داشته باشد. در طول سالهای گذشته، اندیشه او مورد توجه جریانهای مختلف قرار گرفته است و از همین رو ما با چند شریعتی روبهرو هستیم؛ شریعتی چپ التقاطی، شریعتی چپ اسلامی، شریعتی روشنفکران دینی و نهضت آزادی، شریعتی اصلاحطلبان.
در این میان هر کسی از ظن خود یار شریعتی شده. گروهی مشی مبارزه مسلحانه خود را مستند به سخن شریعتی کردند و گروهی دیگر «اسلام منهای روحانیت» از اندیشه او سر دست گرفتند. روشنفکران دینی بر او لقب مبدع «پروتستانتیسم اسلامی» نهادند و چپها از مارکسیست تا سوسیالیست، از التقاطی تا دینی، شریعتی را معلم چپگرایی و سوسیالیسم معرفی کردند. گرچه با گذشت زمان و خصوصا بعد از دوم خرداد، نقد عبدالکریم سروش به شریعتی، باب عبور اصلاحطلبان از دکتر فقید را باز کرد و شریعتی بهمثابه اندیشمند «مدینه فاضله» و «شریعتمدار» رفتهرفته از ساحت فکری رفرمیستها کنار نهاده شد.
اکنون چهار دهه پس از رحلت دکتر شریعتی، این سوال همچنان پابرجاست که وقتی از شریعتی حرف میزنیم، دقیقا از چه تفکر و اندیشهای حرف میزنیم؟ مراد از شریعتی، کدام شریعتی است؟ شریعتی که به دنبال «جنبش احیاء» و «بازگشت به خویشتن» است یا «شریعتی رفرمیست»؟ شریعتی «شریعتمدار» یا شریعتی «اسلام فردی»؟ شریعتی «عارف» یا «انقلابی»؟ شاید زمان مناسبی باشد که با پاسخ به این سوالها و عصری کردن عناصر اندیشه او در حد مقدورات، شریعتی را به زمان حال بیاوریم و از اندیشه شریعتی، «نوشریعتی» بجوییم. گرچه ابعاد اندیشه و سخن او فراتر از این است که بتوان در یک نوشته، این گستره را پوشش داد؛ اما معطوف به پرسش اصلی و مراد نوشته شاید بتوان به جمعبندی رسید.
۱ – شریعتی احیاگر
شریعتی ادامه جریان «بازگشت به خویشتن» در میان روشنفکران مسلمان است که گرچه غرب را دیدند و در غرب زیستند؛ اما شیفته غرب نشدند و پیشرفت غرب را چونان نیروی محرکی برای تولید انرژی از الهیات اسلامی برای حرکت رو به جلو قرار دادند. غرب، آنها را مسخ و تسلیم نکرد و به آنها احساس شکست نداد، بلکه انگیزه برای مبارزه ساخت. جریانی که نسخه پیشرفت را در مراجعه به متن، نص و سنت نبوی میدانست و تسلیم «عقل خودبنیاد» غربی نگشت. گرچه در این میان تفسیرهای متفاوت و شاید برخی اوقات، برداشت اشتباه از متون دینی هم صورت گرفته؛ اما در مجموع این جریان، کلید پیشرفت را در مراجعه به خویشتن شامل «هویت دینی» و «هویت فرهنگی» میدانست و نیت خیر داشت. شریعتی از این جهت چهرهای شاخص و «روشنفکری شیعی» است که در پی «عزت یافتن» مسلمانان و ساختن بنای جدید با انرژی و قدرت نهفته در «خویشتن» انسان مسلمان است. از همین رو مفهوم «الینه شدن» و «ازخودبیگانگی» مورد نظر هگل و مارکس را با چالش هویتی مسلمان ایرانی درمیآمیزد و نیروی مبارزه علیه استعمار و استبداد تولید میکند. او از این جهت، ادامه پروژه «سیدجمال» و «جلال آلاحمد» و بخشی از روح اسلامگرایی «انقلاب اسلامی» است.
«نوشریعتی» در زمانه حاضر بر هویت دینی و فرهنگی مسلمانان تأکید و «هویتخواهی» انسان مسلمان معاصر را به گذشته غنی اسلامی گره میزند. در مقابل ایده «توسعه غربی» دکتر سریعالقلم و «سنتگرایی» محافظهکارانه دکتر نصر، ایده بازگشت به خویشتن روشنفکران مسلمان، قابل اتکاء و مفید است که نه به «بنیادگرایی» و «سلفیسم» میانجامد و نه در دامن «نئولیبرالیسم» میغلطد.
۲ – شریعتی رفرمیست
لقب پروتستان به شریعتی هم ناسزا بود و هم تمجید. ناسزا از جانب سنتگرایان و تمجید از سوی غربگرایان. اینگونه بود که نقدهای او به برخی روحانیون را به ضدیت با نهاد روحانیت تعبیر کردهاند. اگر امروز به دنبال «بازسازی» اندیشه شریعتی با توجه به روح سخن و اندیشه او باشیم و جان کلام او را مراد کنیم، بیتردید مخالفت شریعتی با روحانیونی بوده که در سیاست، مخالف اسلام سیاسی بوده و مقابل استبداد و استکبار قیام نمیکرده و یا به توجیهکننده ایدئولوژیک سیاست شاهنشاهی میپرداخته. اینگونه نقد روحانیت، شباهت فراوانی به نقد سایر انقلابیون دارد که حتی بارها در کلام امام راحل هم مشاهده شد. گرچه دقت بیشتر شریعتی میتوانست راه بنیان کردن تفکر «اسلام منهای روحانیت» را ببندد.
بر این اساس، شریعتی مخالف نهاد روحانیت نبود، بلکه با انفعال، سکون و سکوت بخشی از روحانیون مخالف بود و از سویی سنتگرایی منفعلانه و محافظهکاری برخی از مذهبیون را نکوهش میکرد. جهد او، پاک کردن دین از خرافات و ایجاد تفسیر انقلابی و دنیایی از دین بود، نه رفرم از جنس لوتر و کالون. از همینجا میتوان تفاوت میان شریعتی و سروش را دریافت. سروش به دنبال توسعه اسلام فردی و شریعتی بخشی از پروژه اسلام سیاسی و انقلابی است که دو راه متفاوت از هم میپیمایند که این البته ریشه در جدال میان «فلسفه تحلیلی» و «فلسفه قارهای» دارد که از سروش، فردی «نسبیگرا» و «پلورالیست» میسازد و از شریعتی، «روشنفکری مبارز». سروش در «قبض و بسط» و «بسط تجربه نبوی» و «رؤیای پیامبرانه» تفاسیر جدید و سوالانگیز از الهیات اسلامی ارائه میدهد که این راهی کاملا متفاوت از پروژه شریعتی است. از همین رو در «نوشریعتی»، روحانیت آگاه، عالم و مردمی که هم عزم مبارزه با استکبار دارد، هم اهل نوگرایی است و هم نگاه مردمی به تبلیغ دارد، بخش مهم و تئوریک «بازگشت به خویشتن» و بر «صدر نشاندن شرق» است. سروش عزم اصلاحطلبی در دین دارد و شریعتی قصد احیاگری دینی. اینگونه است که «اسلام منهای روحانیت» بیش از آنکه به افکار شریعتی نزدیک باشد، پروژه فکری دکتر سروش است. شریعتی مخالف نهاد روحانیت نیست، دقیقا برعکس سروش که سالها منتقد فقه سنتی و نقش روحانیت است.
۳ – شریعتی شریعتمدار
دکتر شریعتی به ظرفیت و قدرت دین در اداره جامعه، باور و ایمان داشت. او منتقد دین سنتی و مخصوص عروسی و عزا و «قرآن روی طاقچه» بود و در مقابل، به دنبال تفسیر جنبشی و انقلابی از دین در مقابل «تعطیلیه» و «سکولاریسم» که دو روی یک سکه هستند. کارکرد اصلی دین، در نظر دکتر شریعتی، ساختن انسان، جامعه و بهزیستی زندگی آدمیان است. اتفاقا نقدهای اصلی دکتر سروش معطوف به نگاه «ایدئولوژیک» شریعتی به دین بود. شریعتی، دین را هم برای دنیا، سعادت دنیایی و هم سعادت اخروی میخواست و سروش و مهندس بازرگان متأخر بر جنبههای فردی دین تأکید میکردند.
شریعتی، اسلام را به مثابه «شریعت» و دارای قوانین برای اداره شئونات مختلف جامعه میدانست، درحالیکه سروش نگاهی «ایدئولوژیک» به دین را نقد میکرد. در این میان، نقد اصلی به جریان «روشنفکری دینی» را باید در شبیهسازی تاریخ اسلام و تاریخ مسیحیت جستوجو کرد که خود بحث مفصلی را میطلبد. دین بدون شریعت، دین بدون کارکرد اجتماعی، سیاسی و «بیطرف» نسبت به عرصه عمومی است. از چنین دینی، «آزادیخواهی» و «عدالتطلبی» زاده نمیشود.
در «نوشریعتی»، اسلام همچنان ظرفیت گرهگشایی از مشکلات جامعه را بالفعل میکند که «الاسلام هو الحل» و «اجتهاد» باب عقل و اجماع را برای جامعه اسلامی به خوبی گشوده است. تجربه چهار دهه دولت دینی، زمینه شریعت منطبق با زمانه، عصر و گرهگشا را فراهم کرده است. به میان آمدن عنصر «مصلحت» خود از بزرگترین دستاوردهای دولت شیعی در زمانه حاضر است. مصلحت در خدمت پیشبرد آرمانها، نه مصلحت به مثابه ذبحکننده حقیقت.
۴ – شریعتی اسلامگرا
نقد شریعتی بر «تشیع صفوی» گرچه تا حدود زیادی یکطرفه و آرمانخواهانه به نظر میرسد؛ اما اصلاحطلبانه است. شریعتی شیفته «عدالت علوی» و دلداده تشیع است. پس نقد او به صفویه، از سر تبدیل کردن میراث شیعیان به دولتی «ظاهرگرا» و «جبرگرا» است. نقد او به «دولتی شدن دین» در صفویه و پوشاندن لباس مذهبی بر کنشها و تصمیمهای حکومت، نقدهایی از سر صداقت و از جنس روشنفکری بیرون دولت است، از همین رو، شریعتی روشنفکر درونگفتمان اسلام سیاسی محسوب میشود که دغدغه و دلمشغولی اسلام و تشیع دارد. گرچه اسلامشناس نیست و سخنان قابل نقد در حوزه مسائل دینی کم ندارد؛ اما صداقت او در دینخواهی، از او یک «جامعهشناس اسلامگرا» ساخته است. اسلام و خصوصا تشیع در نظر او، ظرفیت «تمدنسازی» و «جهانشمولی» دارند که این سخن در زمانهای که فردی چون مشایی از «پسااسلامیسم» سخن میگوید، خود گنج و گوهر است. شریعتی روشنفکری اسلامگرا است که بیتکلف و بیلکنت، فریاد اسلامخواهی سر میدهد و گرچه در روش، فرم و تئوری از دانشگاه و غرب سود میبرد؛ اما در تحلیل نهایی، اسلام را راهحل میداند. او را شاید بتوان «رشید رضا»ی شیعیان نامید که هم دل در سنت، تاریخ اسلام و شیعه داشت و هم ابایی از مدرن شدن و نوشدن در او دیده نمیشد و نقد غرب، او را به زمین سنتگرایان نکشانده بود. اگر رشیدرضا، تئوریسین و عقبه فکری «اخوانالمسلمین» بود، چرا نباید شریعتی را تئوریسین دانشگاهی جنبش «بازگشت به خویشتن» و «احیاگری اسلامی» دانست؟
نگاه واقعگرایانه او به غرب، هیبت سرمایهداری را شکست. گرچه این نگاه همچون فردید، تبدیل به فحش و ناسزا نشد و در این راه چه کسی است که نداند شریعتی، بیشترین وام را در نقد سرمایه داری از مکتب «فرانکفورت» گرفت؛ اما با خلاقیت توانست از تاریخ اسلام و منابع دینی در قویتر شدن حملهاش به غرب استفاده کند.در زمانه ظهور قدرتهای جدید و شکسته شدن هژمونی آمریکا، بیتردید اندیشه «نوشریعتی» میتواند توسعهدهنده «تمدنسازی مسلمانان» در آینده و عصر مترلزل شدن سرمایهداری باشد.
۵ – شریعتی، جامعهشناس شیعی
علاقه و عشق شریعتی به مذهب شیعه و ولایت امیرمؤمنان (ع)، حضرت فاطمه(س) و حضرت اباعبدالله (ع) در سراسر متون و سخنانش قابل مشاهده است. او فراوان از عدالت و حقجویی مولیالموحدین سخن گفت و از تنهایی و غربت ایشان یاد کرد. در «فاطمه، فاطمه است»، در ستایش و منقبت حضرت زهرا (س) گفت و عاشورای حسینی را حماسهای به وسعت تاریخ دانست.
خلاصه روح حاکم بر اندیشه دکتر را شاید بتوان در علاقه او به نظام امام- امت دریافت. گرچه زمان زیادی برای توضیح نگرش و ورود ایشان به بحث لازم است؛ اما تردیدی نیست که او با نقد نظام لیبرال- دموکراسی، شناخت آفتهای این نظام و مراجعه به سنت دینی، از نظامی اماممحور سخن میگوید که خود بازتولید نظام سیاسی علوی در عصر حاضر است.
شریعتی که در راه مبارزه با ظلم از مفاهیمی چون «شهادت»، «جهاد»، «انتظار» و «هجرت» به عنوان میراث شیعه سخن میگوید، در بخش تأسیسی مدافع نظامی مبتنی بر امام- امت است. نظامی که وظیفه هدایت انسانها و اداره جامعه بر مبنای حق و حقیقت را برعهده دارد. راهی که شریعتی در نقد لیبرال- دموکراسی آغاز کرد، در «نوشریعتی» ادامه خواهد یافت و در این میان قطعا بازخوانی مفاهیم قدرتمند شیعی برای مقابله با ظلم و استکبار در عصر تقابل نظام اسلامی با امپریالیسم، ثمربخش خواهد بود.
بر این اساس بر خلاف نقد جامعهشناسی توسط اساتید دانشگاه منتقد جامعهشناسی و متمرکز بر مطالعات فرهنگی، باید نسل جدیدی از جامعهشناسان اسلامگرا متولد شوند.
۶ – شریعتی عرفان، عدالت، آزادی
اگر شریعتی با سهگانه «زر، زور و تزویر» پیوند «ثروت، قدرت و ایدئولوژی» را زمینهساز ذبح حقیقت و دوام استبداد میداند و به نوعی جامه بومی بر نظریه «پولانزاس» میدوزد؛ اما در مقابل این سهگانه مخرب، از عرفان و معنویت مقابل تزویر، عدالت مقابل زر و آزادی مقابل زور سخن میگوید.
«شریعتی عرفان» و معنویت بیش از هر جا در «کویر»، مناجاتها و نیایشهایش قابل مشاهده است. شریعتی عرفان به دنبال تولید معنا در عصر بیمعنایی میگردد و در این راه متکی به الهیات و عرفان اسلامی است. این شریعتی، بنده خاضع و افتاده در مقابل پروردگار و در پی احیای «انسان خدایی» در نیایش و راز و نیاز میگردد. در «نوشریعتی» این نیاز عرفانی و معنوی به منبع وحی گرهگشای بحرانهای معنایی و فلسفی است.
لذتگرایی و فایدهگرایی سبب فراموشی بُعد معنوی و کیفی زندگی شده و در این راه، بازخوانی عرفان شیعی قطعا برای جهان ما مؤثر خواهد بود. در واقع بازسازی رابطه عبد- معبود و فرا رفتن از سطح ذهن، زبان و اقرار با عمل، از نیازهای جامعه ماست. چه آنکه گروهی با تظاهر خواندن عبادت فردی و جمعی، راه را بر توسعه معنویت در جامعه میبندند و گروهی دیگر با نفاق و ریا، موجب تظاهرپنداری هرگونه عبادت خالصانه میشوند.
«شریعتی آزادی» اما از حق سیاسی و اجتماعی انسان سخن میگوید. آزادی از بند نفس و آزادی از استبداد و استعمار. آزادی به عنوان گوهر رشد و شکوفاکننده استعداد انسان که هم بعدی معنوی و هم بعدی سیاسی دارد. در «نوشریعتی» با تعریف آزادی بشر از قید «نفس درونی» و «موانع بیرونی» و با کشیدن مرز میان ولنگاری و بیمسئولیتی با آزادی سازنده و بیان مفهوم آزادگی، میتوان به تعادلی در مفهوم آزادی رسید و با گرامی داشتن حق بیان و ابراز نظر، به تعریف دقیقی از «آزادی مسئولانه» دست یافت. در این مفهوم، آزادی جدا از مسئولیت اجتماعی معرفی نمیشود و به منزله گوهری در جهت رسیدن به سعادت اجتماعی مورد نظر قرار میگیرد که حتما دشمنانی فربه دارد؛ طرفداران «آزادی برای آزادی» و مخالفان جامعه آزاد و تعاطی افکار. آزادی وسیله رهاشدن از مسخ و رهاشدگی انسان است.
اما «شریعتی عدالت» شاید مهمترین بخش از سهگانه ایجابی دکتر شریعتی باشد که در خوانش رادیکال مترادف با «سوسیالیسم افراطی» است که برای تعدیل این صفت «سوسیالیست خداپرست» هم لقب میگیرد. آرای شریعتی از این جهت هم مورد استفاده یا بهتر اگر بگویم، سوءاستفاده چپ التقاطی قرار میگیرد و از سوی دیگر بنیان تفکر «چپ اسلامی» را هم میسازد که به صورت واضح در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، موجب شکاف و در نهادهای دانشجویی چون تحکیم وحدت و تشکلهایی چون «مجمع روحانیون مبارز»، ظهور میکند. بیراه نیست که شریعتی را نیای چپروی و عدالتخواهی در دهههای گذشته بدانیم.
اکنون که عدالتخواهی تبدیل به مطالبهای اجتماعی و طرحی حکومتی شده و فراتر از تعاریف صرفا قضایی از عدالت، جنبههایی از کارآمدی و شایستهسالاری را هم پوشش میدهد، «نوشریعتی» باید به جای «سوسیالیسم تخیلی» و تنزل عدالتخواهی به «عدالت توزیعی» و عدالتخواهی کاذب و کمپینی به جای «عدالت ساختاری»، عدالت را به مفهومی جامع بازتعریف کند که هم مقابل آزادی قرار نگیرد و هم در طول پیشرفت و توسعه قرار گیرد.
جمعبندی:
شریعتی فرزند زمانه خویش بود. روشنفکر زمانه و عصر احیاگری اسلامی که دل به انبان معارف شیعه سپرده بود و گرچه «سارتر» خوانده بود، «اگزیستانسیالیسم» را درک کرده بود و با «سوسیالیسم» مأنوس شده بود؛ اما علاج را در بازگشت به خویشتن و مکتب امام- امت میدانست. از دل غرب رفتن او «شیفتگی» به غرب زاده نشد که هیچ، بلکه سخنان ساحرانه او به ابزاری در نقد غرب تبدیل شد. در این میان، او دشمن محافظهکاری بود و با شور انقلابی، هرگونه «راستروی» را مینواخت. در این مسیر، او در توصیف و فهم فقه سنتی حتما بیعیب نبوده است؛ اما آنچه شریعتی را ماندگار و اندیشه او را قابل بازخوانی میکند، علاوه بر صداقت در گفتار و عشق به مکتب تشیع، تعادل او در برقراری نسبت با غرب است که نه از نوع نفرت است، نه شیفتگی.
روشنفکری ملی و اسلامی که راه علاج را در غربیشدن نمیدانست و آزادی و عدالت را به جای جستن در آرای «لاک» و «کینز»، در مکتب اهل بیت (ع) میجست و الگویش «ابوذر» بود، نه «لنین». گرچه بعدها «پوپریها»، انتقام شور انقلابی و باورش به احیاگری را از او ستاندند و در راه مبارزه با ایدئولوژی، حتی به معلم سیاسی خود هم رحم نکردند و اصلاحطلبی را وارد پروژه «شریعتیزدایی» کردند. اکنون اما در دوران تثبیت و استقرار دولت شیعی، هم در سطح جامعه و سیاست و هم در سطح بینالملل، اندیشه شریعتی قابل بازخوانی و در قالب «نوشریعتی» قابل ارائه است. آرمانخواهی او که با طعنه «پوپریها» مواجه شده بود، تعدیلکننده واقعیتگرایی در عرصه دولتداری است. باور او به معرفت شیعی، پاسخی به سوالهای بزرگ انسان «ازهم گسیخته» و «جامعه آنومیک» معاصر است. نقد او به غرب و باورش به «شرق معنوی و فلسفی» در دوران افول و بحران سرمایهداری، همچنان لازم و ضروری است.
توقع او از روحانیت که باید بخشی از مردم، آگاهیساز و هدایتگر باشند، تذکری دائمی است، همانگونه هشدار او به روشنفکران و نخبگان که در شناخت غرب، دچار شیفتگی و دل بستن به غرب نشوند.
«نوشریعتی»، پروژهای برای ایستادن مقابل انجماد فکری از سویی و سکولاریسم از سوی دیگر است. پروژهای هم مقابل بنیادگرایی دینی و هم روشنفکری دینی به معنای اجتهاد در اصول.
«نوشریعتی»، مقابل اصلاحگری دینی، از «احیاگری دینی» سخن میگوید، مقابل سنتگرایان سلطنتطلب، از «جمهوری مؤمنان» دفاع میکند، مقابل نظریه «ایرانشهری» طباطبایی، از «اسلام شهری» سخن میگوید که ضمن اصرار به مفهوم وطن از هویت دینی سخن میگوید. در برابر روشنفکری عرفی و معنویت منهای دین دکتر ملکیان، از «معنویت دینی» میگوید. دفاع از «فضیلتگرایی مردممحور» به جای «سطحیگرایی» و «پوپولیسم.»
اگر شریعتی «روشنفکری چریک» بود که در روزگار خود مقابل تحجر و وادادگی و با اسلحه کلام و قلم، مقابل امپریالیسم ایستاد و از «بازگشت به خویشتن» گفت، «نوشریعتی»، روشنفکری ملی و شیعی برای بازگشت به «بازگشت به خویشتن» است. ساختن مبانی فکری برای حرکت به سمت «توسعه ملی» و «پیشرفت بومی.»
برچسب ها :دکتر شریعتی ، روزنامه صبح نو
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰